کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مِثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج و سختی بسیار کشیدن. (آنندراج). کنایه از رنج و سختی بردن باشد. (انجمن آرا). اندوه بردن. غم خوردن. غم بسیارخوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور زین فلک زمردین بهرچه مار می خوری. سلمان ساوجی. نانم همه لخت سینۀ بریان است آهم همه اشک دیدۀ گریان است گو زهر کشد کسی که اینش آب است گو مار خورد کسی که اینش نان است. مسیح کاشی (از آنندراج)
کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج و سختی بسیار کشیدن. (آنندراج). کنایه از رنج و سختی بردن باشد. (انجمن آرا). اندوه بردن. غم خوردن. غم بسیارخوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور زین فلک زمردین بهرچه مار می خوری. سلمان ساوجی. نانم همه لخت سینۀ بریان است آهم همه اشک دیدۀ گریان است گو زهر کشد کسی که اینش آب است گو مار خورد کسی که اینش نان است. مسیح کاشی (از آنندراج)
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مکالبه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) : اشتر آمد این وجود خارخوار مصطفی زادی بر این اشتر سوار. مولوی. حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159). ، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری. سعدی (بوستان). برند از برای دلی بارها خورند از برای گلی خارها. سعدی (بوستان). به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم. سعدی (طیبات). بپرسیدند کز طفلان خوری خار ز پیران کین کشی چون باشد اینکار. نظامی
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مُکالَبَه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) : اشتر آمد این وجود خارخوار مصطفی زادی بر این اشتر سوار. مولوی. حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159). ، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری. سعدی (بوستان). برند از برای دلی بارها خورند از برای گلی خارها. سعدی (بوستان). به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم. سعدی (طیبات). بپرسیدند کز طفلان خوری خار ز پیران کین کشی چون باشد اینکار. نظامی
اندوه و غم خوردن. خود را در رنج و غم انداختن از بهر کسی یا چیزی: بیامد بر کردیه پر ز درد فراوان ز بهرام تیمار خورد. فردوسی. به شیده چنین گفت کای پرخرد سپاه تو تیمار تو کی خورد. فردوسی. بپرسید و بسیار تیمار خورد سپهبد همه یک به یک یاد کرد. فردوسی. کسی که او غم هجران کشیده نیست چومن ز بهر برگ درختان چرا خورد تیمار. فرخی. شش سال دمادم غم و تیمار تو خورده ست وقت است که او را برهانیم ز تیمار. فرخی. هر که او اندوه و تیمار تو نگزیند تو به خیره چه خوری انده و تیمارش. ناصرخسرو. چو خواهد بودنیها بی گمان بود ندارد خوردن تیمار و غم سود. ناصرخسرو. زندان جان تست تن ای نادان تیمار کار او چه خوری چندین. ناصرخسرو. اگرچه وسوسه در دل ز عشق دارم صعب دلم ز وسوسۀ عشق کی خورد تیمار. میرمعزی (از آنندراج). اگرچه دمبدم تیمار می خورد بیاد روی خسروصبر می کرد. نظامی. کند تنهاروی در کار خسرو به تنهائی خورد تیمار خسرو. نظامی. لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن. (گلستان). نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست. سعدی (بوستان). دلم خون گشت از این تیمار خوردن درونم خسته شد زین خار خوردن. ؟ (از آنندراج). برافتاد ترس اندرین لشکرم ندارم که تیمار آن چون خورم. ؟ (از آنندراج). کی دل دهم در سادگی کآن شوخ تیمارش خورد گر می تواند چاره ای از چشم بیمارش کند. مخلص کاشی (از آنندراج)
اندوه و غم خوردن. خود را در رنج و غم انداختن از بهر کسی یا چیزی: بیامد بر کردیه پر ز درد فراوان ز بهرام تیمار خورد. فردوسی. به شیده چنین گفت کای پرخرد سپاه تو تیمار تو کی خورد. فردوسی. بپرسید و بسیار تیمار خورد سپهبد همه یک به یک یاد کرد. فردوسی. کسی که او غم هجران کشیده نیست چومن ز بهر برگ درختان چرا خورد تیمار. فرخی. شش سال دمادم غم و تیمار تو خورده ست وقت است که او را برهانیم ز تیمار. فرخی. هر که او اندوه و تیمار تو نگزیند تو به خیره چه خوری انده و تیمارش. ناصرخسرو. چو خواهد بودنیها بی گمان بود ندارد خوردن تیمار و غم سود. ناصرخسرو. زندان جان تست تن ای نادان تیمار کار او چه خوری چندین. ناصرخسرو. اگرچه وسوسه در دل ز عشق دارم صعب دلم ز وسوسۀ عشق کی خورد تیمار. میرمعزی (از آنندراج). اگرچه دمبدم تیمار می خورد بیاد روی خسروصبر می کرد. نظامی. کند تنهاروی در کار خسرو به تنهائی خورد تیمار خسرو. نظامی. لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن. (گلستان). نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست. سعدی (بوستان). دلم خون گشت از این تیمار خوردن درونم خسته شد زین خار خوردن. ؟ (از آنندراج). برافتاد ترس اندرین لشکرم ندارم که تیمار آن چون خورم. ؟ (از آنندراج). کی دل دهم در سادگی کآن شوخ تیمارش خورد گر می تواند چاره ای از چشم بیمارش کند. مخلص کاشی (از آنندراج)