جدول جو
جدول جو

معنی مار خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

مار خوردن
کنایه از رنج و سختی بردن، غصه خوردن، برای مثال لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی - لغت نامه - مار خوردن)
تصویری از مار خوردن
تصویر مار خوردن
فرهنگ فارسی عمید
مار خوردن
(یَهْ کَ دَ نِ چَ / چِ)
کنایه از رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن باشد. (برهان). کنایه از غم و غصه خوردن و رنج و سختی بسیار کشیدن. (آنندراج). کنایه از رنج و سختی بردن باشد. (انجمن آرا). اندوه بردن. غم خوردن. غم بسیارخوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور
زین فلک زمردین بهرچه مار می خوری.
سلمان ساوجی.
نانم همه لخت سینۀ بریان است
آهم همه اشک دیدۀ گریان است
گو زهر کشد کسی که اینش آب است
گو مار خورد کسی که اینش نان است.
مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مار خوردن
خوردن مار، رنج و سختی بردن غم و غصه خوردن: لعل روان ز جام زر نوش و غم جهان مخور زین فلک ز مردی بهر چه مار میخوری ک (سلمان ساوجی رشیدی فر نظا)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاج خوردن
تصویر کاج خوردن
سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز خوردن
تصویر باز خوردن
به هم برخوردن، تصادف کردن، مصادف شدن، رو به رو شدن، برای مثال بیامد که خواهد ز گردان نبرد / نگهبان لشکر بدو بازخورد (فردوسی - ۴/۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاک خوردن
تصویر چاک خوردن
شکافته شدن، ترک پیدا کردن، دریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن
در تاب نشستن و تاب بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمار خوردن
تصویر تیمار خوردن
غم خواری کردن، دلسوزی کردن، برای مثال به تنها تن خویش جستم نبرد / به پرخاش تیمار من کس نخورد (فردوسی - ۵/۳۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
(بَخوَرْ / خُرْ دَ)
خوردن خار. چریدن خار. تغذیه از خار کردن. مکالبه که آن خار خوردن شتر است. (منتهی الارب) :
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی زادی بر این اشتر سوار.
مولوی.
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار میبرد
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 159).
، تحمل ناراحتی و سختی از چیزی کردن. غرامت چیزی بردن که از آن چیز غنیمت برده شده باشد یابرده شود:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری.
سعدی (بوستان).
برند از برای دلی بارها
خورند از برای گلی خارها.
سعدی (بوستان).
به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم
گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم.
سعدی (طیبات).
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی چون باشد اینکار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ زَ دَ)
ممهور شدن. به مهر اندرآمدن. نقش مهر به خود گرفتن
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ مَ دَ)
اندوه و غم خوردن. خود را در رنج و غم انداختن از بهر کسی یا چیزی:
بیامد بر کردیه پر ز درد
فراوان ز بهرام تیمار خورد.
فردوسی.
به شیده چنین گفت کای پرخرد
سپاه تو تیمار تو کی خورد.
فردوسی.
بپرسید و بسیار تیمار خورد
سپهبد همه یک به یک یاد کرد.
فردوسی.
کسی که او غم هجران کشیده نیست چومن
ز بهر برگ درختان چرا خورد تیمار.
فرخی.
شش سال دمادم غم و تیمار تو خورده ست
وقت است که او را برهانیم ز تیمار.
فرخی.
هر که او اندوه و تیمار تو نگزیند
تو به خیره چه خوری انده و تیمارش.
ناصرخسرو.
چو خواهد بودنیها بی گمان بود
ندارد خوردن تیمار و غم سود.
ناصرخسرو.
زندان جان تست تن ای نادان
تیمار کار او چه خوری چندین.
ناصرخسرو.
اگرچه وسوسه در دل ز عشق دارم صعب
دلم ز وسوسۀ عشق کی خورد تیمار.
میرمعزی (از آنندراج).
اگرچه دمبدم تیمار می خورد
بیاد روی خسروصبر می کرد.
نظامی.
کند تنهاروی در کار خسرو
به تنهائی خورد تیمار خسرو.
نظامی.
لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن. (گلستان).
نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست.
سعدی (بوستان).
دلم خون گشت از این تیمار خوردن
درونم خسته شد زین خار خوردن.
؟ (از آنندراج).
برافتاد ترس اندرین لشکرم
ندارم که تیمار آن چون خورم.
؟ (از آنندراج).
کی دل دهم در سادگی کآن شوخ تیمارش خورد
گر می تواند چاره ای از چشم بیمارش کند.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاج خوردن
تصویر کاج خوردن
سیلی خوردن کشیده خوردن: (همچو دزدان بکنب بسته ای آونگ دراز دزدنی چوب خورد کاج خورد مسخره نی) (سوزنی در لغز طبل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهار خوردن
تصویر نهار خوردن
غذای ظهر را صرف کردن: (سوار اسب شده را ندیم برای سرخه حصار که در آنجا نهار خورده بعد برویم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظر خوردن
تصویر نظر خوردن
چشم خوردن چشم زده شدن گرفتار چشم زخم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن نان اکل خبز، غذاخوردن طعام خوردن: پس خوان سالاران بیامدند و خوان بنهادندونان بخوردند، ارتزاق کردن: دو برادر بودندیکی خدمت سلطان کردی ودیگری بسعی بازوان نان خوردی
فرهنگ لغت هوشیار
مورد رفتار ناجوانمردانه واقع شدن فریب خوردن از دوست وآشنا نا رفاقتی دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
عاملی که در اموال دیوان تصرفات بی وجه و غاصبانه کرده: بدان مثال که ولات عمال مال خورده را طلب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدن شدن: بود دل بسته پیچیده مویان خورد مالش ز دست خوب رویان. (ملامنیر در ستایش نیل آنند)، گوشمالی یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان خوردن
تصویر کمان خوردن
تیر خوردن: (وه چه طبع است که دادست خدادست ترا هر که یک تیر ترا خورد کمانرا هم خورد)، (قاسم مشهدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارد خوردن
تصویر کارد خوردن
مورد اصابت ضربه کارد واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار خورده
تصویر کار خورده
مورد ضربه کارد واقع شده، نفرینی است: (والله من که دیگر از دست شکم کارد خورده این یک وجبی... ذله شده ام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچ خوردن
تصویر قاچ خوردن
ترک برداشتن تراک خوردن ترک برداشتن شکاف برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچ خوردن
تصویر کاچ خوردن
سیلی خوردن کشیده خوردن: (همچو دزدان بکنب بسته ای آونگ دراز دزدنی چوب خورد کاج خورد مسخره نی) (سوزنی در لغز طبل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای خوردن
تصویر پای خوردن
فریب خوردن در معامله یا حساب
فرهنگ لغت هوشیار
ضرربردن ضرر کشیدن ضررکردن: زیان بردن زیان دیدن زیان کردن ضرر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خوردن
تصویر شیر خوردن
نوشیدن شیر مادر از پستان او یا نوشیدن شیر گاو و گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
در تاب نشستن و در هوا آمدن و رفتن، در پیچ و تاب شدن پیچیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
رنج کشیدن مشقت بردن، غم خوردن غصه خوردن، اندوه فراوان بردن غم فراوان خوردن، صبر و تحمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساغر خوردن
تصویر ساغر خوردن
شراب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تاثیر کردن باد در بدن شخص، در معرض هوا قرار گرفتن، تاب خوردن برارجوحه نشستن و بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
((وَ دَ))
تولید کردن، ایجاد کردن، تربیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب خوردن
تصویر تاب خوردن
((دَ))
در تاب نشستن و در هوا به جلو و عقب رفتن، پیچ و خم پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جگر خوردن
تصویر جگر خوردن
((~. خُ دَ))
رنج کشیدن، غصه خوردن
فرهنگ فارسی معین